سلام به همه ى شماها!
خوبن؟
امروز اولين روز زندگى در پرتره ى خانوادگيه.
بذارين از چگونگى تولدش بگم...
پريروز حوالى ساعت 2 بود كه اولين جرقه رو PMC زد با ياس... آهنگ به خاطر من...
تقريبا از مهر بود كه يه دفتر گرفتمو توش مينوشتم هروقت از چيزى ناراحت بودم. دقيقا شب قبلش از ساعت 2 تا 4 داشتم از دعواهاى بابا و مامانم مينوشتم و گريه ميكردم...
بازم اصلا به ذهنم نميومد كه يه وبلاگ با اين موضوع بنويسم. تا اينكه فرداش ياس رو شنيدم و چراغ مغزم روشن شد
ديشب دانلودش كردم اما نزديكاى 2 بود كه دانلود كرد، درنتيجه گوش دادن اساسيش موند واسه امروز و اقدام به زدن وبلاگم واسه الان.
خلاصه بگم... خيلى بابت كارى كه كردم خوشحالم. فكر كنم وبلاگ "زندگى در پرتره خانوادگى" اولين وبلاگى باشه كه فقط به اين موضوع يعنى دعواى بين پدر و مادرا و اثرى كه رو بچه ها ميذاره، ميپردازه. اميدوارم يه قدميم بتونم براى حل اين مشكل بردارم.
البته خودم به تنهايى نميتونم.شماها هم بياين كمكم. اگه واقعا از اين دعواها خسته اين بياين با هم يه كارى كنيم. با كمك شماها ميتونيم خيلى كارا بكنيم.
"به اميد دنيايى با پدر و مادراى عاشق، با نگاه هاى عاشقانه درست مثل يه پرتره خانوادگى،با هم"
نظرات شما عزیزان: